من آدم افراط و تفریطی هستم؛ گاهی خیلی کوتاهی میکنم و گاهی زیادهروی. به نظر میرسد کلاً آدم متعادلی نیستم.
شاید همین موضوع موجب خستهکننده شدن مسیر زندگیام شده باشد. ولی نمیفهمم چطور بعضیها یک روتین را دنبال میکنند و در آخر هم میگویند زندگی خوبی داشتند؛
همانهایی که میشود لعنتی زندگیشان را حتی در نصف یک کاغذ A4 هم نوشت!
و حتی از خطهای سوم و چهارم میتوان حدس زد که خب، این آدم قرار است بچه بیاورد، الان دارد خانه میخرد و تمام.
شاید تفاوتهای بیشتر مردم در حد تفاوتهای کوکا با پپسی باشد؛
در حدی که کلاً اوج تفاوتهایشان در نوع برآورده کردن نیازهای معمولشان است؛
مثلاً این مدل خانه یا آن مدل ماشین یا حتی نوع ریشتراش!
با اینکه مدام در بازههای زمانی کوتاه تغییرات مختلفی میدهم، احساس خستگی و یکنواختی آزارم میدهد. نمیفهمم چطور میشود یک نفر یک عمر یک مسیر را برود و اسمش را هم صبر بگذارد!
اوه، بگذریم، خیلی دارم غر میزنم. فکر کنم اینها اثرات روزی بیشتر از ۱۲ ساعت کار مداوم بعد از ۲۰ روز است.:*)
(خلاصه وقت نبود اومدم یکم غر بزنم و تموم!، این متن رو هم دادم یک ال ال ام که ران کردم تست کنه ببینم چطوری تصحیح میکنه، نتیجه خوب بوده )