فرض کنیم ( پیش فرض اول ) شکوفه ها درختی در میان بهار را دیده ایم بدون این که یادمان باشد، این همان درخت لخت در زمستان هست ، فرض کنیم گوشتی را میخوریم بدون این که یادمان باشد این از همان گوسفند و گاوی هست که بوی زننده ای میدهد .
علاقه ما به سانسور کردن چیز های بد و برجسته کردن خوب به نیکان ما برمیگردد . از آن جایی که زندگی شهر نشیتی شروع شد شاید هم قبل ترش، شاید هم حتی زمانی که اولین بار تصمیم گرفتیم در غار یک نقاشی بکشیم .
امروز که مینالیم دنیا چقدر غرق در مدرنیته و سهولت هست را در یک ظرف بگذاریم و در مقالبش یادمان نرود که چقدر سختی ها نسل های قبل کشیدن که یک زندگی معمولی امروز نزدیک به ما داشته باشند .
حالا تو هی بیا از ادیان بگو – از کنترل طمع در مسیحیت تا تذهیب نفس در اسلام . تو که نمیتوانی جلو این انسان لعنتی رو بگیری مرد
تنها کار این هست که حرف ها را برعکس کنی
تنها راه این هست که مبارزه کنی ، به جا رنجیدن به مقام اول بودن فکر کنی ، به جایگاهی که نیکانت یاد گرفته اند به جنگ کردن همیشگی برای بقا
ایا هنوز هم از خودت میپرسی تو یک انسانی ؟ آری
فرض کنیم ( پیش فرض دوم ) نه بهاریست نه زمستانی و نه درخت لختی زندگی همان اول یک طعم داشت . از اول همان درخت لخت بود از همان آن زن زیبا بود و آن گوشت خوشمزه بود
هیچ علاقه ای از نیکان تا به امروز هم در مورد پیشرفت و حرص و طمع وجود نداشت . اصلا همین الان شکار میکردیم و در نهایت شب هم در غاری خوابیده بودیم .
هیچ احساسی هم در زندگی جلو این انسان خردمند رو نمیگرفت . و اصلا مبارزه ای نبود مثل انمیشن wall-e و هیچ وقت یاغی گری وجود نداشت که به تو بگوید انسانی
حالا انسان برنده کدام هست ؟ آن که پیش فرض اول را زندگی کرده یا پیش فرض دوم را آرزو خود کرده .
حالا میشه فهمید چرا بشر دروغ میگه – چطوری هر بار کتمان میکنه
چطوری تلاش میکنه در تمامی مشکلات بیشترین دست پاشو بزنه بگه من برندم
من هستم که موفق شدم و من قوی ام
حالا این وسط تواضع هم به خرج میده داستانش متفاوته