من خیلی وقتها احساس میکنم دنیا به طرز عجیبی احمقانه است. قبلاً فکر میکردم بهانهی مردم برای دروغ گفتن به یکدیگر صرفاً کمحوصله بودن است، اما فهمیدم اصل موضوع، خود دروغ گفتن است، و بعداً بهانهای برایش پیدا میکنیم.
سیستم مغزی ما اینگونه عمل میکند که در اغلب موارد ما(مردم عادی) ساختن یک دروغ، راه سادهتری برای توضیح دادن یک موضوع است. با این حساب مصادرهی حقیقت به نفع خودمان به نظر کار پرمنفعت تری به حساب میاد.
دکترهای امروزی میگویند که طرحوارههای کودکی ممکن است نقش زیادی در شخصیت ما داشته باشند، اما از دید من، این ها لایه های جدیدی برای تصدیق همان بهانه است.
کلماتی مثل: «این تایپ من نیست»، «من مدل سیستمم اینه» و… یا عباراتی مانند: «فلان موضوع نرد منه»، «ببین من شخصیتم فلانه»، همه و همه بهانهاند! بهانهای برای ایجاد یک سری دلایل جهت فاصله گرفتن از مواجهه با حقیقت.
شاید زیباترین کار قرن 21 ساختن لایه های دروغین بیشتر بوده تا کمی دوباره به زندگی امروزی بشر جلای جدید بدهد.
به نظرم، زندگی امروز ما ترکیبی از دروغهایی شده است نسل انسان سعی در باور آنها دارد.و این عقیده به صورت معناداری قابل همچنان در حال رشد هست.
داشتم فکر میکردم، اگر بخواهیم افراد را بر اساس میزان بهانههایی که میآورند دستهبندی کنیم، میتوان یک سیستم جالب ساخت: مثلاً یک رابطهی معنادار بین بهانه و میزان دروغ، یا یک رابطهی معنادار بین بهانه و تنبلی وجود دارد
و اغلب همین آدمها (اشخاصی که بهانه دارند)، وقتی با افراد قاطع مواجه میشوند، سریعاً برچسبهایی به آنها میزنند، بدون اینکه در نظر بگیرند “آیا میتوانند به صورت جانبدارانه نیز قضاوت نکنم”
از دید خود من «بهانه» میتواند یک ابزار باشد؛ برای مواقعی که میخواهی از موقعیت فرار کنی یا یک استراتژی داشته باشی. اگر در حد ابزار به این مفهوم نگاه کنیم خوبه.
اما عملکرد آن شبیه سیگار است؛ با اینکه آرامش نسبی و موقتی میدهد، در نهایت موجب میشود هر روز بیشتر بهانهتراشی کنی. و یک روز میبینی که هیچ هویتی نداری جز همان مقدار بهانههایی که ساختهای.