شوگون

چند روزی هست بعد از 40 روز کار مداوم از 4 صبح یکم خلوت شدم.

در جستجوی یک سریال باکیفیت، به سراغ فهرست IMDb رفتم و با شوگون مواجه شدم. راستش را بخواهید، در ابتدا تصور نمی‌کردم که یک مینی‌سریال بتواند چنین نمره بالایی کسب کند. اما وقتی متوجه شدم که داستان آن بر اساس رویدادهای واقعی و نقطه‌ای عطف در تاریخ ژاپن است، علاقه‌ام شدم کامل ببینمش.

شیوه تماشای من نیز به صورت پیوسته (Binge-watching) بود تا جزئیات داستان را از دست ندهم و بتوانم درس‌هایی که از آن گرفتم را بهتر ثبت کنم.

در این داستان که ریشه در واقعیت دارد، با شخصیتی به نام جان بلک‌ثورن (ملوان انگلیسی) مواجه می‌شویم که برای تحقق یک آرمان و خدمت به کشورش، خانواده خود را رها کرده و در تلاش برای یافتن ژاپن، سر از این سرزمین درمی‌آورد. او به ژاپنی قدم می‌گذارد که قرن‌ها درگیر جنگ‌های داخلی بوده و هر منطقه توسط یک دایمیو (ارباب) اداره می‌شد. سیستم پادشاهی در آن زمان، بیشتر نقشی نمادین برای حفظ مرزهای خارجی و مقابله با دشمنان بیگانه داشت و قدرت واقعی در دست فرماندهان نظامی بود. در اینجا، با مقامی به نام شوگون مواجه می‌شویم که قرار است توسط یک لرد قدرتمند و سالخورده تصاحب شود.

چرا مقام شوگون این‌قدر جذاب است؟ چون با رسیدن به این جایگاه، شما به بزرگ‌ترین فرمانده نظامی ژاپن تبدیل می‌شوید و قدرتی فراتر از امپراتور، که نمادی الهی محسوب می‌شود، در دست می‌گیرید.

محور اصلی داستان، تلاش لرد یوشی توراناگا، یک ارباب قدرتمند و سالخورده، برای رسیدن به این مقام است. داستان حول محور لرد توراناگا می‌چرخد که به ارباب فقید خود (تایکو) قول داده است از ولیعهد جوان تا رسیدن به قدرت محافظت کند، اما در عمل از انواع روش‌ها و استراتژی‌های پیچیده بهره می‌برد تا خود به مقام شوگون دست یابد. او پیش از نبرد نهایی، سناریوهایی را طراحی می‌کند تا دوستان و دشمنان واقعی خود را بشناسد و در زمان مناسب، بدون نگرانی از خیانت، از آن‌ها بهره ببرد. ورود ناگهانی جان بلک‌ثورن، تمام معادلات را بر هم می‌زند و داستان را پیچیده‌تر می‌کند.

سریال شوگون برای من از این جهت جذاب بود که به شکلی عمیق و دیدنی ما را با فرهنگ ژاپن آشنا می‌کند و دیالوگ‌هایی دارد که در دنیای امروز نیز کاربردی و قابل تأمل است. برای مثال، در قسمتی از سریال، یکی از خدمه به دستور جان بلک‌ثورن کشته می‌شود. وقتی بلک‌ثورن اعتراض می‌کند که فقط شوخی کرده است، به او یادآوری می‌شود که در فرهنگ ژاپن، این کلمات هستند که به اعمال و اهداف معنا می‌بخشند و شوخی در چنین مواردی جایگاهی ندارد.

شخصیت‌های اصلی مانند لرد توراناگا که عضو ارشد شورای نایبان بود، و همچنین بانو تودا ماریکو، مترجم جان بلک‌ثورن، هر دو خود را وقف یک هدف متعالی کرده‌اند. این نشان می‌دهد که در فرهنگ ژاپن، این شما هستید که به یک هدف معنا می‌بخشید و خود را تماماً فدای آن می‌کنید، صرف‌نظر از اینکه در این راه کشته شوید یا حتی به موفقیت نرسید. این فداکاری در بخش‌های مختلف سریال دیده می‌شود، مانند زمانی که بانو فوجی (همسر موقت بلک‌ثورن) تلاش می‌کند بعد از اتمام هدفش راهبه شود.

سریال، بسیاری از چالش‌های زندگی امروز ما، از جمله خیانت و وفاداری را به تصویر می‌کشد و این پیام را منتقل می‌کند که ذات انسان‌ها لزوماً خوب یا بد نیست، بلکه این اهداف آن‌هاست که مسیرشان را برای خوب یا بد بودن مشخص می‌کند.

این موضوع در اقدامات خود توراناگا به اوج می‌رسد؛ او برای رسیدن به هدف بزرگترش یعنی صلح، حاضر است حتی نزدیک‌ترین افرادش را قربانی کند و از پیچیده‌ترین فریب‌ها استفاده کند تا دشمنانش را به اشتباه بیندازد. ( تفاوت اصلی بین سپوکو و هاراکیری در تشریفات و آداب اجرای آن است که در جای‌جای سریال با آن مواجه می‌شوید).

در مرحله بعد، سریال به خوبی نشان می‌دهد که چگونه «هدف وسیله را توجیه می‌کند». پس از پایان، این سؤال برای من ایجاد می‌شود که آیا این همه حیله و استراتژی پیچیده از سوی توراناگا ارزشش را داشت؟ (حیله و مکری که تنها دو گروه از آن آگاه بودند: رهبران کلیسای کاتولیک پرتغالی و رئیسه چایخانه). با کمی جستجو پس از تماشای سریال، درمی‌یابیم که دوره ۲۵۰ ساله‌ی صلح و ثباتی که با به قدرت رسیدن توراناگا (و خاندان توکوگاوا در تاریخ واقعی) برای ژاپن به ارمغان آمد، پاسخی به این پرسش مثبت است. در این لحظه بود که من به پیچیدگی دنیای سیاست و فداکاری‌هایی که در این راه انجام می‌شود، عمیقاً فکر کردم.

نکته جالب دیگر، آداب و رسوم ژاپنی، به‌ویژه در غذا خوردن، بود که نشان می‌داد چگونه فرهنگ سنتی ژاپن بر جسم، روح و شخصیت فرد تأثیر می‌گذارد. به عنوان مثال، وقتی جان بلک‌ثورن وارد می‌شود، اولین چیزی که از او خواسته می‌شود «ادب» است، اما او در ابتدا درک درستی از معنای عمیق آن در این فرهنگ ندارد و برای تطبیق خود با این ارزش تلاش می‌کند.

و اما مهم‌ترین درسی که من از این سریال گرفتم، هنر انتخاب و هدایت انسان‌ها بود. شاید اصلی‌ترین چیزی که شوگون به من آموخت، درک عمیق شخصیت‌ها و راهبری آن‌ها به سوی یک هدف بود. این موضوع به ویژه در دو سکانس برجسته بود:

۱. سکانسی که بانو ماریکو خود را برای تحقق هدف نهایی‌اش آماده کرده و به توراناگا قول می‌دهد که مأموریتش را در قصر اوساکا به انجام برساند. با این حال، توراناگا برای اطمینان از استواری او، با یک طعنه هوشمندانه و آزاردهنده، روحیه فداکاری او برای اربابش را دوباره شعله‌ور می‌سازد.

۲. سکانس دیگری که توراناگا به جان بلک‌ثورن و یکی از افراد خیانتکارش اجازه می‌دهد تا با هم بروند و میداند که دیگر به او وفادار نیستند. او به خوبی می‌دانست چگونه از دو مهره‌ای که اعتماد کاملی به آن‌ها نداشت، برای پیشبرد نقشه خود استفاده کند.

این سریال به زیبایی نشان می‌دهد که یک انسان خردمند از وقایع شکوه نمی‌کند، بلکه آن‌ها را تحلیل کرده و از آن برای رسیدن به نتیجه مطلوب بهره می‌برد؛ ایده‌ای که به خوبی در دیالوگ‌های سریال نیز جاری است.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

بیشتر بدانید

روند پیوستگی مطالب
در تلاشم که یادگیری های خودم را با شما به اشتراک بگذارم اگر نمیدانید مسیر یاد گیری چیست بیشتر با آن آشنا شوید
مسیر مطالب
هم چنین میتواند مسیر های یادگیری فعلی من را مشاهده کنید و با من در موارد که علاقه دارید هم مسیر شوید
تقویم محتوا
اگر برایتان جالب است از نوشته های آینده من باخبر شوید و در مواردی که دوست دارید مرا همراهی کنید.
آیا کامنت بزارم ؟
شاید سوال این باشد که آیا باید برای مطالبی که میخوانم نظر بدهم یا خیر . نظرات شما از هر مدلی ( پیشنهاد و انتقاد یا تشکر یا حتی فشردن دکمه لایک ) که باشد موجب میشود که از بینش و درک شما خواننده عزیز باخبر بشم و بتوانم بابت زمانی که شما برای خواندن مطالب کردید احساس رضایت و انرژی داشته باشم :)

آخرین نوشته ها

تقویم نوشته ها

تیر 1404
ش ی د س چ پ ج
 10111213
14151617181920
21222324252627
28293031010203
040506070809