آنچه میخوانید خلاصه کتاب دلایل خوب برای احساس های بد هست که سعی کردم به صورت کوتاه اصلی ترین مفاهیم کتاب را این جا برای شما بازگو کنم.
سوال اصلی نویسنده کتاب که سوالات جالبی هم هستند این که چرا ذهن ما اینقدر آسیب پذیر هست ؟
و اصلا چطور میشه ذهن ما ناراحت میشه یا آشفته میشه و دچار استرس ؟
ذهنی که یه کلمه ای رو 30 سال پیش یادتش مونده و یا پیچیده ترین مفاهیم رو حل کرده چطوری به سادگی میتونه افسرده و پریشان بشه ؟
در کتاب دلایل خوب برای احساس های بد با داستان زنی روبرو هستیم که در زمان دانشجویی نویسنده میاد پیشش و میگه من افسرده شدم و همه راه حل هارو تست هم کردم اما نتیجه نگرفتم.
رفتم پیش کشیش و اون گفت ایمانتو قوی کن، رفتم پیش روان شناس گفت مربوط میشه به کودکی و رفتم پیش روان پزشک گفت این قرص هارو بخور در صورتی که هیج کدوم از این موارد افاقه نکرد.
در نهایت نویسنده میگه اختلال های ذهنی مثل یک فیل هست که هر علمی یا کسی از زاویه ای مختلف نگاهی بهش نگاه میکنه و در یک اتاق تاریک یه جاشو دست میکشه.
چون هر کدوم از افراد( روانشناس، روان پزشک) از یه زاویه ای بهش نگاه میکنند. برای همین وقتی میخواهند تجویزی هم بکنند یک روشی برای خودشون دارند.
مثلا اونایی که در مطالعاتشون میرن دنبال عوامل وراژتی در اختلال های مغزی توصیشون میشه دارو ، یا درمانگر هایی که به تجربه های کودکی نگاه میکنند و تعارض های ذهنی به روانکاری روی میاورند. اونایی که تمرکزشون رو یادگیری هست فرضا میرن روی رفتار درمانی، اونایی که مطالغاتشون روند فکری هست میرن سمت توصیه های شناخت درمانی . یا اگر فرضا رویکرد مذهبی داشته باشه میره سمت عبادت و مراقبه و … حالا این وسط ممکنه یکی هم فکر کنه مشکل از سمت خانواده میاد و میره رویکرد درمان خانواده .
منتها با این که ممکنه همه این روش ها جواب بده اما یه رویکرد جامع وجود نداره. یه عده دیگه هم گفتن ما باید یه رویکرد جامع در نظر بگیریم و اسمشو هم میزاریم : مدل زیستی روانی اجتماعی | biopsychosocial model
حالا مشکل از دید نویسنده اینجاست که تلاش شده که این رویکرد جامع رو پیدا کنند ولی موفق نشدند چون واقیعت های پیچیده ذهن رو نمیشه به این سادگی دسته بندی کرد.
برای همین نویسنده میگه پژوهشگرها میگن باید سمت مدل جامع بریم. ولی دانشگاه و کسانی که بودجه میدن دوست دارند برن سمت یه موضوع خاص چون میشه در موضوع خاصی به نتیجه خاصی برسیم.
مصداق بارز این آشفتگی رو میشه در یک آزمایش دید :
یه فیلم روانشاختی به دو گروه از از روانشناسان آمریکایی و بریتانیایی نشون دادن و گفتن تشخیص شما چیه ؟
96 درصد از گروه اول( امریکایی) با توجه به رفتار های فرد در فیلم گفتند اسکیزوفرنی، اما در گروه برتانیایی ها 2 درصدتشخیص دادن اسکیزوفرنی!
بعدش برای این که این آشتفگی ها جمع بشه و از بین بره یه راهنما درست کردن که شد به کتابی به اسم : راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی
منتها این کتاب علاوه بر خوبی هایی که داست مشکلاتی هم داشت :
1- اول این که چون رویکرد چک لیستی بود. دانشجو ها و دکترا دیگه وقت برای تشخیص نمیزارن و یه چک لیست رو برای 2 یا 3 هفته از همین کتاب تدوین و بررسی میکنند و میگن بیماری شما این هست. بدون این که حتی تلاشی برای عارضه یابی خودشون بکنند. مثل دستورالعمل پخت یه غذا یک روتین رو دنبال میکنند.
2- خیلی از این اختلال ها به صورت خوشه ای جمع میشن مثلا کسی که افسردگی داره ممکنه اختلال اظطراب هم داشته باشند. و این رو خیلی نمیشد از رو کتاب در آورد چون یه چیز تجربی بود.
نویسنده در نهایت میگه شاید این کارا شده ولی این تلاش ها هنوز کافی نیست.
یکی دیگه از چیز هایی نویسنده خوب اینو توضیح داد تفاوت بین عارضه و مریضی هست:
در بیماری جسمی زمانی که ما تب میکنیم، بدن ما داره با مریضی میجنگه یا وقتی سرفه میکنیم یعنی سیستم ایمنی ما داره درست کار میکنه.
اما تو اختلال های ذهنی خیلی وقت ها عوارض رو به عنوان بیماری میگیریم. مثلا اگر کسی کم میخابه یا کم غذا میخوره یا بی حوصله هست فکر میکنیم این بیماری هست در صورتی که این ها مانند همون سرفه یا تب هستند و باید عمیقتر نگاه کنیم .
نه این که به خود اون عارضه به عنوان بیماری نگاه کنیم و درمانش کنیم . فرضا دادن قرص اشتها آور نمیتونه اختلال ذهنی من رو خوب کنه.
نگاه تکاملی به مساله اختلات ذهنی
ما در پزشکی میدونم معده سالم چطوری کار میکنه اما در موارد ذهنی خیلی قابل تفکیک و واضح نیست. برای همین نویسنده میگه بیایم با دید فرگشتی یا تعاملی به ماجرا نگاه کنیم.
رویکرد تکاملی میگه به جای اینکه بگیم چطور شد افسرده شد بیایم نگاه کنیم که ذهن چی شده که میتونه افسرده بشه.
نویسنده 6 عامل رو به عنوان دلایلی که باعث شده انتخاب طبیعی مارو در مقابل بیماری جسمی و ذهنی آسیب پذیر کنه معرفی میکنه ( با توجه به همون موضوع تکامل و رویکرد تعاملی ) :
1- اولین چیزی که میگه این که ما برای این زندگی ساخته نشدیم. یعنی منظورش این که از دوره هوموساپینس ها و فرگشت که انجام شد ما تغییر کردیم برای این زندگی و خب آمادش نبودیم پس طبیعی هست که دچار چنین آسیب پذیری هایی باشیم.
2-دوم دلیل باکتری و ویروس ها هستن چون خیلی سریع تر از ما تکامل پیدا میکنند و نسشلون خیلی پیشینه بیشتری داره و مبارزه باهاشون برای ما سخته
3- دلیل سوم محدودیت هایی هست که روند تکامل داره هست. چون تکامل نمیتونه برگرده بگه این روندی که دارم یه کوچولو تغییر میکنم رو برگردم عقب در حقیقت وقتی انجام شد شد و کاریش نمیشه کرد.
4- دلیل چهارم موضوع تریدآف یا بده بستون تو طبیعت هست. تو بدن ما هم این قانون هست و همه چیز تو بدن ما میتونه بهتر بشه اما هزینه هایی داره. برای مثال ایا چشم ما میتونست مثل عقاب تیز باشه ؟ چرا میشد ولی دیگه کور رنگ میشدیم و رنگ هارو تشخیص نمیدادیم.
یا مثلا مغز ما نمیتونست یکم بزرگ تر باشه ؟ چرا میتونست باشه ولی اون موقع ممکن بود نتونیم به راحتی از واژن مادر به دنیا بیایم و ممکنه بود بخاطر جمجه بزرگ گیر کنیم.
یا مثلا میتونستیم کمتر درد بکشیم اما باز ممکن بود بیشتر آسیب ببنیم و کمتر به فکر حفاظت خودمون باشیم. نویسنده در ادامه میگه
بهترین هر چیزی رو داشتن = یه چیز دیگه رو به کل نداشتن هست.
برای همین نقطه بهینه یه جایی اون وسط هست و نه بهترین حالت یه توانایی .
5- دلیل پنجم این که انتخاب طبیعی کارش قرار نیست مارو خوشحال تر یا خوشبخت تر کنه. هدف انتخاب طبیعی این که تولید مثل بیشتر کنیم.
6- دلیل شیشم واکنش های دفاعی هستن مثل درد و استرس که برای دفاع خودمون نشون میدیم.
بر اساس این 6 مورد نویسنده یه اثنبات جالبی میکنه :
اول این که چه احساسات ما مثبت باشند چه منفی این ها یه کارکرد های مفیدی دارن
دوم این که این احساسات و ویژگی ها در خدمت ما نیستند بلکه در خدمت ژن های ما هستند.
سوم این که این ها یه کارکرد ندارن بلکه هر احساسی کارکرد های مختلف داره و هر کارکردی میتونه نتیجه احساسات مختلف باشه.
حالا نویسنده میاد میگه دلایل خوب برای احساسات بد چیه ؟ (در حقیقت میخاد اونو تو فرگشت پیدا کنه)
در حقیقت احساسات و مود ها تلاش ما هست برای سازگار شدن با شرایط خاصی یا کار خاصی
اون احساسات رو شبیه برنامه های کامپیوتر تشبیه میکنه یعنی زمانی که چیزی جلو شما سبز میشه احساسات مثل یه نرم افزار میاد کنترلش میکنه و باعث میشه شما از پس چالش ها بربیان و این تطابق به وسیله احساسات رقم میخوره.
مثال نویسنده در مورد موضوع بالا اظطراب هست :
میگه شما فرض کنید یک انسان در حال آب خوردن کنار برکه هستید. یهو صدای خش خش میاداز پشت علف ها و شما اظطراب پیدا میکنید چون حس میکنید چیزی ممکنه باشه که به شما حمله کنه.
این اظطراب باعث میشه هورمون استرس ترشح بشه که تغییراتی در شما حاصل بشه، یهو انرژی زیاد در شما تولید میشه. آماده فرار میشید و حواستمون متمرکز میشه ، شنوایی و بینایی دقیق میشن مثلا سیستم تولید مثل این صحنه تعلیق میشه و بعد از حالت عادی خارج میشه.
اما، شما فقط خش خش شنیدید، ممکنه این صدا صرفا باد بوده باشه که به علف ها زده. اما باز با این حال ذهن شما میاد حساب میکنه میگه شاید شیر باشه. حتی اگر فقط باد هم باشه بازم شما خیلی مراقب هستید چون میگید اگر حیوانی چیزی بود و به من حمله کرد ممکنه من بمیرم و ژنم دیگه گسترش پیدا نکنه.
پس با این که احتمالاش میتونه کم هم باشه که ولی بازم بدن و احساسات شما چنین ریسکی نمیکنه چون مهم حیات خودش و دوست نداره به خطر بی افته.
در مثال دیگه نویسنده میاد در مورد سیستم هشدار دود تو اشپزخونه میگه . اون میگه ممکن هست چندبار شما بخاطر سوختن غذا تو فر و ایجاد دود متوجه بشید که سیستم هشدار دود فعال شده و اعصابتون خورد بشه که چرا واس این چیز ساده سیستم آتش سوزی خونه فعال شده. اما عقل سلیم نمیاد اون سیستم رو در بیاره و میگه خب عیبی نداره اگر یه روز آتیش باشه اون جبران ناپذیر هست و میگه این چند بار خیس شدن کف زمین قابل جبران هست ولی آتیش سوزی جدی باشه قابل برگشت نیست .
احساسات ما هم مثل سیستم تشخیص دود تو آشپزخونه عمل میکنه و وجودش حتی اگر چند بار خطا هم داشته باشه باز برای ادامه حیات ما ضروری هست و دلیل خوبی برای احساس بد ما هست.
حالا ما اون سیستم مهم استرس رو وارد زندگی مدرن کردیم و هر روز هم فعالش میکنیم. استرس بخاطر حقوق ، خرج ها و روابط اجتماعی استرس برای جایگاه کاریم و فکری که در مورد من میشه و … مجبوریم استرس همه این هارو بکشیم. انگار که هر روز سیستم هشدار دود ما داره به دلایل مختلفی فعال میشه در صورتی که وجود سیستم هشدار خوب بوده اما قرار نبود به سادگی هی فعال بشه.
نویسنده باز در مثالی دیگه داره در مورد فوبیا و همینطور دلایل ترس اشاره میکنه که من این جا نمیگم ولی لپ حرفش تایید تاثیر تکامل هست این که نسل های گذشته ما به ما ترس و احساسات رو انتقال دادن و این ها به ما ارث رسیده است.
در نهایت نویسنده میاد چرایی این که ما احساس های بد رو تجربه میکنیم رو اینطور توضیح میده :
سیستم نمیخاست ما خوشحال و سالم زندگی کنیم بلکه سیستم هدفش تکثیر ژن بوده و میخاسته ژن رو گسترش بده و حیاتشو ادامه بده پس بنابراین بدن این سختی و رنج رو به جون میخره تا از ژن ها به خوبی مراقب کنه.
در جای دیگه کتاب نویسنده میگه : من همیشه با بیمارانم هم دردی میکردم ولی اونا بازم احساس ضعف میکردن. بعد رویکرد رو عوض کردم و براشون توضیحات دادم اظطراب یه کارکرد خوب هست و دلیل داره و گاهی وقت ها افسار پاره میکنه. این که حس میکردند همه ممکنه این موضوع براشون پیش بیاد احساس قدرت میکردند.
جالب هست بدونید که اظطراب در زن ها دو برابر مردها هست و از دید تکاملی بخوایم بهش نگاه کنیم این کاملا متناسبت هست . چون زن ها باید از ژن های خودشون محافظت کنند و این اظطراب دو برابر میکنه. ولی مرد ها باید ژن هاشون رو بیشتر انتقال بدن و نیاز حفاظت از این ژن ها ندارند.
اینجا کاملا میشه متوجه شد هزینه هایی که بابت فرزندآوری مرد و زن میدن یکسان نیست شاید هر دو یه دونه سلول بزارند ولی سرمایه گذاری که یک زن میده برای فرزند آوری بلند مدت و سنگین هست برای همینه که سطح اظطراب درشون یکسان نیست.
نویسنده در مورد دیگر احساسات هم حرف میزنه اما یه جا میرسه سمت مشکلات جنسی که مقوله ای بسیار جالب با دیدگاه تکامل هست میره:
اولش میگه بیاین یه دنیا خیالی تصور کنید که توش همه بهترین مدل جنسی که میخواهند رو تجربه میکنند. یعنی بهترین مطلوبیت رو دارند و همه کسانی رو دارند که بهترین فانتزی های جنسی یا بدن های مورد تقاضا رو برآورده میکنند. یا برعکس همه در انتخاب هر چیزی آزادی زیادی دارند و هرکس به بهترین نوع و خواسته خودش رسیده.
به دور از زندگی خیالی در دنیا واقعی خب اینطور نیست . آدم هایی در آرزو پارتنر هایی هستن که نمیتونن داشته باشن. بیشتر آدم ها به شریکی که فعلا دارن میلی ندارن یا میل جنسی شرکا با هم سازگار نیست. فانتزی هایی دارن که نمیتونن اجرا کنند یا حسادت هایی دارند به هم.
با نگاه به این موضوع شاید بگیم این چه وضعشه و چرا همه چیز اینطوری هست. مگر رابطه جنسی که مهم ترین جزو تکثیر ژن هست نباید به بهترین و مطلوب ترین نوع خودش باشه ؟
نویسنده میگه اتفاقا هست، همه ویژگی های جنسی ما در طول تاریخ تکامل تحت فشار شدید انتخابی بودن و دنبال زیاد تر کردن تولید مثل بوده. اما اگر یادتون باشه در اول متن گفتم یه قانونی هست به نام بده بستان (بهترین هر چیزی رو داشتن = یه چیز دیگه رو به کل نداشتن هست) و چون در بیشترین حالت تولید مثل رو میخواهیم داریم هزینه هاشو هم میدیم. همون هزینه ای که برای شاد نبودن میدیم. همون هزینه ای که برای خوشبخت نبودن داریم میدیم.
در مشکلات جنسی و موارد جنسی بیشتر آدم ها سعی میکنن اون وسط یه دستپایی بزنن تا رضایتی جلب کنندو خیلی مشکلات و خواسته هاشون رو جدی نگیرند.
در حقیقت با توجه به مدلی که نویسنده معرفی میکنه سوال این که چرا اصلا این مشکلات هستند و چرا وجود دارند.
از نگاه تکامل پاسخ این که : تاریخ تکامل و انتخاب طبیعی اینگونه انتخاب نکرده که لذت بیشتری ببریم . مارو درست کرده برای تولید مثل بیشتر. در حقیقا از دست دادن بیشترین لذت یا نرسیدن به بیشترین لذت یا رضایت به وضع موجود، هزینه هایی هستن که در حال پرداخت هستیم که به اون بیشترین تولید مثل برسیم.
این که یه جفت خوب باشن، سالم باشن و جایگاه اجتماعی مطمئن داشته باشن برای انتخاب طبیعی یا سیستم تکامل کفایت میکنه و این برای تکثیر ژن ما خوبه.
نکته دیگه ایکه نویسنده بهش اشاره داره الگو عجیب ما برای جفت گیری و فرزند آوری هست :
اون میگه در گونه انسانها، مرد هم پای زن اقدام به بزرگ کردن بچه میکنه در صورتی که در گونه های نزدیک نژادی ما پدر نقشی نداره و چنین اتفاقی نمی افته :
دلیل اول این که از یه طرف ما زندگی گروهی داریم که بخشی از وابسته به این است که مغز بزرگی داشته باشیم، از طرف دیگه نوزاد آدمیزاد وقتی به دنیا میاد مغزش خیلی ناقصه چون هنوز کامل نشده و نیاز به مراقبت داره. بنابراین تکامل راحلش این بود که زودتر نوزاد رو در بیاریم چون اگر مغزش بزرگتر بشه سرش در نمیاد 🙂
دلیل دومی که نویسنده میاره میگه جنس نر خودش هم نمیدونه جفتش باردار شده یا نه واس همین مجبور هست بمونه و این کار دیگه ای هست که تکامل کرده تا مرد کنار زن بمونه و مطمئن بشه ژنش انتقال پیدا کرده یا نه.
نویسنده این جا اشاره ریزی میکنه به حسادت و میگه حسادت از این جا به وجود اومد جنس نر با خودش میگه نکنه من فرصت انتقال ژن رو از دست بدم و زود برم. و جنس ماده هم میگه نکنه زود بره و من و بچمو تنها بزاره و بقا من و ژنم به خطر بی افته.( داخل پرانتز بگم این موضوع رو در کتاب ژن خودخواه داووکیز خیلی خوب میشه خوند)
بعد نویسنده در مورد میزان درخواست برای رابطه جنسی میگه. اون میگه بین یک جفت انسان معمولا یکی از دو جنس نر یا ماده تقاضای بیشتری برای رابطه جنسی دارند و مکانیزم یا تکامل طبیعی راهی براش پیدا نکرده. بعد به سراغ فرهنگ ها میره و میگه اونجا هم راه حل ها نصف نیمه هست و در نهایت بیشتر از الگو تک همسری استفاده میکنند. برخی جوامع هم از روابط آزاد استفاده میکنند. برخی از رابطه طولانی مدت اجتناب میکنند. اما هیچ کدوم از این روش ها تقریبا جواب نداده است.
نویسنده در نهایت اینطوری نتیجه گیری میکنه :
اگر ما بتونیم جواب این سوال که چرا انتخاب طبیعی در تاریخ تکامل مارو آسیب پذیر گذاشته رو بفهمیم در نهایت تازه میتونیم فهممون از اختلال های ذهنی عمیق تر رو عمیق تر کنیم.
من فقط در این کتاب گفتم اگر اینطوری نگاه کنیم چه فرصت هایی جدید باز میشه و من هیچ پاسخی ندارم ولی محقق ها دارن تلاش میکنند که از نگاه تکامل و انتخاب طبیعی به این ماجرا یعنی اختلال های ذهنی هم نگاه کنند و نتایج مطمعنی رو ارائه بدهند
امیداورم این خلاصه کتاب خیلی جذاب باعث بشه خود کتاب رو بخرید وبخونید تا حتما حتما با عینک جدید ژن و تکامل به موضوع احساسات نگاه کنیم. اگر دوست داشتید میتونید از بقیه خلاصه کتاب های من رو در فهرست خلاصه کتاب پیدا کنید.