بیاید کمی به عقب برویم …
خیلی عقب، به دوره آغاز خلقت، تابهحال درباره شیطان و داستان به وجود آمدنش فکر کردهاید؟
لوسیفر یا شیطان محبوب ترین فرشته خدا بود که در انجیل داستانش آمده است. در قرآن هم آن را به اسم ابلیس میشناسیم. اما به راستی چرا محبوب ترین فرشته خدا تبدیل تبدیل به شیطان شد ؟
این ماجرا، تنها یک داستان در کتابهای مقدس نیست، بلکه داستان شیطان ( لوسیفر) و نافرمانیاش، تقریبا هر روز در همه جوامع به طور متفاوتی اتفاق میافتد. در جوامع خشن امروزی، مناطق جنگ و درگیری و هزاران شرایط دیگر، که میتواند افراد خوب و عادل را به افرادی بسیار بد تبدیل کند.
سوال اساسی این کتاب این هست که چگونه حتی خوب ترین آدم ها میتوانند مانند شیطان باشند!
بیایید به گذشته خودمان نگاه کنیم. شاید در نگاه اول بگوییم ما چه انسان خوبی هستیم ولی همه ما در گذشته خود کارهایی بد کوچکی حداقل کرده ایم، اگر بخواهم خودم را مثال بزنم حداقل بچه که بودم یه چیپس یواشکی دزدیدم 🙂
ما معمولا بعضی کارها را انجام نمیدیم، و غالبا این کار هارا بد میدونیم، اما اگر شرایطی یا اتفاقی وجود داشته باشه، که مجبور به انجام آن کارهای بد بشیم ، اوضاع فرق میکنه .تحقیقات زیادی نشان داده احتمالا در شرایطی خاص، وجود ما به انجام کارهایی که فکر میکنیم خوب نیست، گرایش پیدا میکنه!
اما هنوز هم یه تصوری تو ذهن مردم هست که برخی افراد، شرورو بد ذات به دنیا اومدن و بعضی دیگر ذات مقدسی و پاکی دارند. جالبه بدونید که جدا کردن خوب از بد و خط کشیدن بین اون ها، در عمل امکانپذیر نیست. چون که هر لحظه ممکنه ، هر یک از افراد خوب یا بد، از مرزی که بین خوبی و بدی قرار دادهایم عبور کنند.
داستان زندان ابوغریب در کتاب اثر لوسیفر :
بیاید داستان یک سرباز امریکایی به نام ایوان چیپ فردریک (Ivan Chip Frederick)را با هم بررسی کنیم تا بهتر متوجه موضوع شویم، او مسئولیت نگهبانی از زندان ابوغریب (Abu Ghraib) را در سال 2003 برعهده داشت.
سوال اصلی این است که آیا قبل از این که فردریک به زندان ابوغریب بره انسان بدی بود؟ خیر ، کاملا بالعکس، او فردی وطنپرست و عاشق بیسبال بود که در ویرجینیا زندگی میکرد.( به این نکته وطن پرستی دقت کنید که بعدا باهاش کار داریم )
تو ارزیابیهای روانشناختی او، مشخص شده بود که فردریک IQ متوسطی داره. و هیچ نشانهای از ویژگیهای روانی و بیماری روحی درش وجود نداره. اما جالبه بدونید که همین مرد در زندان ابوغریب تبدیل به یک فرد بیرحم شد.
به نظر شما چه چیزی باعث شد اون چنین فرد بی رحمی بشه ؟
روانپزشکان و روانشناسان امروزی، شرایط و ویژگیهایی زیادی را بررسی میکنند که موجب تغییر رفتار درونی انسان میشه. معمولا در این موارد، ژنتیک، شخصیت، اعتقادات و صفات مختلف انسان آسیبشناسی میشود.اما در مورد فردریک، موضوع جالبی وجود داره . از اونجاکه مردم با رفتارهای پست و بیرحمانه او مخالف بودند، تصور میکردن که اون یک هیولاست که با روحیهای سادیسمی متولد شده . اما در واقع برای تغییر رفتار فردریک دلایلی وجود داشت که مربوط به شرایط به وجود آمده بود. این شرایط رفتار فردریک را تحت تاثیر قرار داده و او را از شخصیت زمان تولدش دور کرده بود.
کتاب اثر لوسیفر میگه شرایط مختلف شخصیت های مختلف از ما میسازه:
خلق و خوی هر انسانی در هر سن و سالی، بسته به موقعیت و شرایطی که داره، تغییر میکنه
به عنوان مثال، ما انسانها چگونه با نزدیکترین دوستمان رفتار میکنیم؟ حالا این موضوع را با رفتار خودتان در مقابل کودکان مقایسه کنید. آیا رفتارمان در هر دوی این شرایط یکسان است؟ احتمالا نیست. اما چرا؟
رویکردی که باعث میشه ما در شرایط مختلف رفتار های مخلتفی داشته باشیم رویکرد موقعیتی (Situational Approach)است. این دیدگاه نشون میده که رفتار و عمل انسان بستگی به شرایط و وضعیتی داره که در آن قرار گرفته.
برای اثبات همین موضوع ، در اواسط قرن بیستم، آزمایشی با عنوان میلگرم (Milgram) انجام شد. آقای استنلی میلگرم (Stanley Milgram) اومد در این آزمایش به کسانی که داوطلب بودن، گفت که هدف این آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت هست. و گفته شد هدف دیگر این آزمایش این که آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری میشود یا خیر؟ به داوطلبان در مورد هدف واقعی آزمایش، حرفی زده نشد!
در این آزمایش داوطلبی به عنوان «معلم» انتخاب میشد. سپس معلم به اتاقی برده میشد که در آن فرد یادگیرنده حضور داشت اما محل حضور او با دیواری از اتاق معلم جدا شده بود. نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ میخواند و سپس حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت از کلمات آزمایش میکرد.معلم باید در مقابل هر پاسخ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه میکرد و با هر بار اشتباه، شدت این شوک بیشتر از بار قبل میشد. این شوک از ولتاژ خفیف 15 ولتی تا ولتاژ خطرناک 450 ولتی ادامه داشت. البته شخص یادگیرنده تنها یک بازیگر بود و وانمود میکرد که شوک الکتریکی به او وارد شده است.
همانطور که میزان شوکها افزایش پیدا میکرد، یادگیرنده اشتباهات بیشتری میکرد و پس از چند بار شروع به فریاد زدن دروغین میکرد. اگر معلم ناراحت میشد و از ادامه شوک دادن به یادگیرنده منصرف میشد، شخص سومی به عنوان مسئول آزمایش به او قوانین آزمایش را یادآوری میکرد وبهش میگفت وقتی این کارو پذیرفته مسئولیتی در قبال نتیجه آزمایش داره، و باید کار را ادامه بده.
در آخر مشخص شد که 65 درصد از شرکتکنندگان حاضر شدند، که به دیگران شوک 450 ولتی وارد کنن! آيا به نظر شما همه این ۶۵ درصد ظالم بودن یا شرایط مجبور به کاری کرد که این کارو بکنن؟( فیلم آزمایش رو پایین براتون گذاشتم که ببنید )
آزمایش زندان استنفورد در کتاب اثر لوسیفر :
در سال 1971 میلادی، یکی از معروفترین و خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی در طول تاریخ صورت گرفت. آزمایش زندان استنفورد (stanford prison experiment) به سرپرستی نویسنده این کتاب( Philip Zimbardo) در دانشگاه استنفورد و با حضور چندین دانشجوی سالم از نظر روانی انجام شد. دانشجویان در این تحقیق به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
به منظور واقعی شدن نتایج، تنها 24 فرد که سلامت روانی کامل برای حضور در این آزمایش داشتند پذیرفته شدند.و هیچ نشانه انحراف در شخصیت یا سابقه جنایی هم نداشتن.تو این آزمایش، به افراد داوطلب یک یونیفرم پلیس، عینک و باتوم دادن. سپس از آنها خواستن که در یک زندان واقعی نقش نگهبان را برای زندانیان آنجا بازی کنن.خیلی طول نکشید که کنترل کردن افراد حاضر در این آزمایش، از دستشون خارج شد. در ابتدا چند زندانی از دستور نگهبان سرپیچی کردن و پس از این کار، نگهبان با کپسول آتشنشانی به آنها حمله کرد!
نگهبانان برای مجازات زندانیان، راههای خشونتآمیز زیادی را امتحان میکردن. اون ها زندانیان را مجبور میکردند که از یک سطل برای ادرار کردن استفاده کنن و پس از آن، سطل را برای خالی کردن، از آنها نمیگرفتن.بعد اونارو مجبور کردن که روی زمین بخوابند.
حتی یکی از زندانیها که برای اعتراض دست به اعتصاب غذا زده بود رو ، در یک کمد تاریک زندانی کردن! او به خاطر این موضوع مدام فریاد میزد.تنها پس از 6 روز، آزمایش متوقف شد و بینتیجه ماند!
فیلم آزمایش با توضحیات در یوتیوب 1 و 2 – یه فیلم سینمایی در سال 2015 از روی همین موضوع ساخته شده
به نظر شما انتظار میرفت که دانشجویان در حالت عادی به چنین حالتی برسند ؟
رابطه اطاعت از قدرت و انجام عمل بد :
از مهمترین عامل تبدیل انسان خوب به انسان بد، اطاعت از قدرتهای مختلف است. وقتی مجموعهای از قوانین توسط قدرتهای مختلف وضع میشود و آدم ها مجبور به اطاعت از اون ها هستند، افراد تبدیل به فرد بدی میشن !.
آزمایش میلگرم رو بیاد دارید ؟ فردی که لباس آزمایشگاه پوشیده بود و بر انجام آزمایش نظارت میکرد، تو ظاهر فردی مقتدر و قابل اعتماد بود که علاقمند به دریافت نتایج آزمایش به نظر میرسید. انگار که او تمایل زیادی برای درک چگونگی بهبود حافظه با استفاده از شوک الکتریکی داشت، اما در واقعیت اینطور نبود.
قبل از انجام این آزمایش، شرکتکنندگان یه قراردادی را درباره شرایط حضور در آن امضا میکردن. در مسیر آزمایش، هنگامی که شرکتکنندگان برای ادامه آزمایش و وارد کردن شوک بیشتر به فرد یادگیرنده تردید میکردند، شخص مقتدر یا ناظر آزمایش به آنها تاکید میکرد که قراردادی امضا کردهاند و باید به آن پایبند باشن تا آزمایش ادامه پیدا کنه!
همانطور که نتیجه آزمایش نشون داد، اغلب افراد آزمایش را خوب شروع میکردن. اما در نهایت مجبور به پذیرفتن تفکر تلقین شده و اطاعت از آن میشدند. پیروی کنندگان از قدرت، معمولا میتوانند با اخلاق خوب وارد یک کار بشن ، اما به تدریج از تغییرات به وجود آمده گیج میشن و دیگه نافرمانی میکنن.
نمونه دیگر از تاثیر قدرت در کتاب اثر لوسیفر :
جیم جونز (Jim Jones) یک رهبر مذهبی، دارای شخصیتی کاریزماتیک بود که بیش از 900 نفر روش زندگی و تفکرات او را دنبال میکردن . او شهر رویایی خودشو رو در جنگلهای گویانا (Guyana) بنا کرد و نام آن را جونز تاون نامید. جیم جونز این آرمانشهر را برای فرار از مصرفگرایی، وابستگی به دنیا و تمرین همبستگی و صبر ایجاد کرده بود.( دقت کنید همه ما دنبال این مفاهیم خوب هستیم)
اینطور گفته میشد که کم کم او شرایط کار اجباری را برای همه وضع کرد و گاردی از نگهبانان مسلح در گوشه و کنار اردوگاه خود و پیروانش قرار داد. و دیگه آرمانشهری نبود …
اما به تدریج تردیدهایی از نقض حقوق بشر در جونز تاون منتشر شد که متعاقب آن لئو رایان (Leo Ryan)، یکی از نمایندگان کنگره آمریکا که در زمینه حقوق بشر فعال بود، به منظور تحقیق دراین زمینه راهی این شهر میشه. هنگامی که رایان به اونجا رفت، اتفاق ناگواری برای او رخ داد که در جهان سر و صدایی به پا کرد. لئو رایان در بازگشت از اردوگاه و هنگام سوار شدن به هواپیما، با تیراندازی پیروان جیم جونز به ضرب گلوله کشته شد!
پس از این اتفاق، جیم جونز سخنرانی طولانی و تاثیرگذاری برای پیروان خودش کرد و اون هارو متقاعد کرد، که خود و کودکانشون رو با سم سیانور مسموم کنن و به زندگیشان پایان بدهند. به طرز عجیبی پیروان اون نیز کورکورانه از گفتههای او پیروی کردن و در یک خودکشی دستهجمعی به زندگیشان پایان دادن.
در این اتفاق ناگوار در سال 1978 تعداد 909 نفر از پیروان جیم جونز با خوردن سم سیانور خودشونو کشتن و بزرگترین خودکشی دستهجمعی تاریخ رو رقم زدن!
عامل سوم بعد داز قدرت، نپذیرفتن مسئولیت شخصی خودشون هست :
اعمال بد، همیشه به خاطر فرمانبرداری از قدرتها انجام نمیشه. گاهی اوقات، افراد با نپذیرفتن مسئولیت شخصی خودشون، عاملی برای ایجاد شر و بدی رو ایجاد میکنن.
اگر به آزمایش میلگرم دوباره نگاه کنیم و بیشتر دقت کنیم. در این آزمایش، شرکتکنندگان از طرف برگزارکنندگان، مطمئن شده بودن که مسئول آزار دیدن فرد یادگیرنده نیستن. به آنها گفته شده بود که تمام اتفاقات و مسئولیتها برعهده دانشمندانی است که به دنبال نتایج حاصل از آزمایش هستن و همین مجوز همه کاری شد. درنتیجه آنها بدون عذاب وجدان دیگران را شکنجه میکردند. حالا فرض کنید وقتی طرف مطمعن باشد که توسط دیگران شناخته نخواهد شد شدت این کار چقدر بیشتر خواهد بود؟
در واقع اغلب مردم زمانی که در یک گروه قرار دارن و اعمال سرزده از آنها به راحتی قابل تشخیص نیست، بیشتر احتمال دارد که به سمت انجام کارهای بد وسوسه شوند!
کافیست به آزمایش زندان استنفورد بازگردیم. نگهبانان دارای لباس مخصوص و عینک آفتابی بزرگ و آینهای بودند. این موضوع باعث میشد که با کسی تماس چشمی برقرار نکنند و به این ترتیب احساس مسئولیت شخصی آنها کاهش مییافت.همینطور این که چون زندانی ها شماره داشتن احتمالا شناخته شدنش به شدت کاهش میافت و از بین میرفت.
نویسنده در آزمایشی این موضوع را اثبات کرد. او در یک آزمایش میدانی، خودرویی زوار دررفته و مستهلک را در منطقهای که چندان در دید نبود، رها کرد. این منطقه در محلهای بدنام و پر از جرم و جنایت نیویورک به نام برانکس (Bronx) واقع شده بود. پس از چند ساعت مجرمان در اطراف ماشین جمع شدن و شروع به سرقت لوازم اون کردن . پس اینکه همه لوازم ارزشمند ماشین، به سرقت برده شد، مردم شروع به تخریب آن کردند.
پس از این اتفاق، نویسنده تصمیم گرفت که یک ماشین دیگر را در محله پالو آلتوِ کالیفرنیا (Palo Alto, California) رها کند؛ محلهای که تقریبا همه یکدیگر را میشناختند. در این محله هیچ کس حتی به ماشین نگاه هم نکرد و حتی چند نفری هم پیدا شدند که با پلیس تماس گرفتند.
وقتی بیشتر بد خواهیم شد که حس کنیم دیگران آدم های خوبی هستن، نقش قضاوت های از پیش شده :
توجیه غیرقابل انکاری برای رفتارهای بیرحمانه عدهای از انسانها وجود داره، که با اصطلاح «از دست دادن صفات انسانی» شناخته میشود. این اصطلاح به معنای توقف فرآیند انسانیت یک فرد شناخته میشه. به زبون ساده مال زمانی هست که میگیم بویی از انسانیت نبرده.
این فرآیند روانشناختی در یک مطالعه روانشناسی توسط آلبرت بندورا (Albert Bandura) در دانشگاه استنفورد به اثبات رسید.در این پژوهش عدهای از دانشجویان برای بررسی و مجازات گروهی از افراد داوطلب شدند. آنها باید افراد مقابل خود را براساس تصمیمات خاصی مجازات میکردند. مجازاتها براساس کیفیت تصمیمات افراد متفاوت بود و کاملا به قضاوت آنها بستگی داشت. بدتر از همه این بود که فرد قضاوتکننده هر تصمیمی که میگرفت، هر قدر هم ظالمانه یا وحشیانه بود، اعمال میشد!
پیش از آنکه دانشجویان بر تصمیم سایر گروهها قضاوت کنند، مجبور به شنیدن بحث و گفتگوهای محققان درباره گروههای تصمیمگیرنده بودند. یکی از گروهها به عنوان «گروه حیوان صفت» و بقیه با عناوینی همچون «حساس و باهوش» و «فهمیده» نام برده میشدند.
مجازاتها بسته به تعریفی که محققان از گروهها ارائه داده بودند، متفاوت بود. دانشجویان برای گروه اول، یعنی گروهی که تعریفی غیرانسانی داشتند، مجازات شدیدتری وضع میکردند.
درک روانشناختی حاصل از این تحقیق، منجر به درک تاثیر مواردی مانند نژادپرستی، تعصب و تبعیض بر قضاوت افراد شد. وقتی دیگران دارای شرایط و روحیات غیرانسانی باشند، سایر افراد، ملاحظات اخلاقی را برای برخورد با آنها در نظر نمیگیرند!
در نتیجه افرادی که بیشتر با صفات غیر انسانی معرفی میشدن بیشتر در معرض ظلم ستم هم بودن !
در نمونههای متعدد تاریخی نیز موارد زیادی از این دست دیده میشود. مثلا در ماجرای جنایت و کشتار نانکینگ (Rape of Nanking) ، چنین اتفاقی کاملا ملموس بود. در این ماجرای تاریخی در سال 1937، ژاپنیها به شهروندان چینی حمله و این شهر را اشغال کردند.
در این کشمکش، سربازان ارتش سلطنتی ژاپن، صدها هزار نفر از اهالی شهر را کشتند و بیست تا هشتاد هزار زن را مورد تجاوز قرار دادند! در طی این حمله، یک ژنرال ژاپنی، سربازان خود را توجیه کرده بود، که این کار آنها به دلیل است که چینیها، مانند ژاپنیها نیستند و نمیتوان نام آنها را انسان گذاشت.او با القای این باور به سربازانش، مردم چینی را به اندازه یک شیء بیارزش نشان داد!
همه ما میدانیم که اطاعت کورکورانه، نافردی شدن و یادگیری مشاهدهای اعمال بد، چگونه میتوانند ما را به انجام اعمال ناپسند و غیرانسانی وادار کنند. اما فراتر از همه اینها، عامل دیگری نیز برای تبدیل کردن هر یک از ما به فردی شرور وجود دارد.در آزمایشهای روانشناسی و اجتماعی که به مطالعه رفتارهای انسان میپردازند، نتیجه جالبی مشخص شده است. در این آزمایشها معلوم شده است که همواره یک هدف ظاهری برای توجیه رفتارهای بیرحمانه و غیراخلاقی وجود دارد.
مثلا در آزمایش میلگرم، به شرکتکنندگان این اعتقاد القا میشد که آنها با چنین کار وحشتناکی به تاریخ پزشکی کمک میکنند. این اعتقاد تا حدی در آنها ریشه کرد، که حتی حاضر به کشتن یا آسیب رساندن به انسانهای دیگر نیز بودند.
داستانی که برای توجیه رفتار خصمانه آزمایش میلگرم طراحی شده بود، عنوان میکرد که شوکهای الکتریکی برای دریافت اطلاعات مهم درباره بهبود حافظه افراد، به دانشمندان کمک میکند. به این ترتیب رفتار ظالمانه شرکتکنندگان به سادگی توجیه میشد.
این ایدئولوژی در زندگی واقعی نیز وجود دارد و در روانشناسی به آن «داستان پوشش» میگویند. با استفاده از این روش، افراد در زندگی واقعی رفتار و اعمال بدشان را خوب جلوه میدهند و حتی خود را محترم میدانند.
مثلا اگر ماجرای تهاجم آمریکا به عراق و شکنجههای زندان ابوغریب را در نظر بگیریم، باز هم یک پوشش ایدئولوژیک بزرگ برای چنین رخداد ظالمانهای وجود داشت.
منشا ظاهری این داستان به دولت بوش که رییس جمهور آمریکا در آن زمان بود، اجازه داد تا تکنیکهای شکنجه را قانونی جلوه دهد. به این ترتیب اطلاعاتی که از طریق شکنجه به دست ارتش میرسید، برای حفظ امنیت ملی ضروری و مورد نیاز بود.
بنابراین آنچه در ابتدا اشتباه به نظر میرسید، در واقع مانند چند سیب خراب در یک سبد بزرگ از سیبهای زیبا، عالی و آبدار بود. با توجه به این ایدئولوژی، سربازان احساس میکردند که برای ایجاد امنیت بیشتر در ایالات متحده، باید زندانیان را با وحشیانهترین حالت ممکن شکنجه دهند!
با وجود اینکه آدمهای شرور زیادی در دنیا وجود دارد، شاید دوست داشته باشید، درباره اینکه خوب بودن چه مزایایی برای انسان دارد، بیشتر بدانید. اما ما هنوز هم میتوانیم در برابر شرارت مقاومت کنیم و از نظر اخلاقی یک قهرمان خوب باشیم.
ادامه کتاب بیشتر در مورد روش های خوب بودن خواهد بود که به نظر من اگر دوست داشتید میتونید کتاب اثر لوسیفر رو تهیه کنید و بدانید چگونه خودمان شرور نشویم را یاد بگیریم.